آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

همسرم، همرازم، همراهم

همسر مهربانم، تکیه گاهم، همرازم در اوج و حضیض، در فراز و نشیب، در ملایمت و سختی، صبوری،  من این صبوری ات را دوست دارم . در اوج مشقتها و نامهربانی ها ، باز مهربانی و من این مهربانی گاه و بیگاهت را دوست دارم. مثل فرشته ها صادقی و من این فرشته خویی را و صداقتت را دوست دارم .  همسر مهربانم، مرد فداکار زندگی ام، فداکاری را از دستهای تو آموختم و صبوری را از نگاه پاکت .دستهای فداکار و نگاه صبور و پاکت را دوست دارم. تو را دوست دارم چون همراهم گشتی، همرازم گشتی و همسرم .. قلب مهربانت همیشه جایگاه عشق و محبت بوده و من این قلب مهربان را دوست دارم.  به لطف خدای بزرگ دستهایت، تکیه گاه امنی شد برای م...
26 مرداد 1392

هدیه ها

گلهای زندگی ام ، در این دو سه ماه اخیر یاد گرفتید که میتونید اسباب بازی هاتون رو خراب کنید و با اجزای اونها مثل سر و دست و لاستیک و باتری هاشون بازی کنید. که البته این نشان از خلاقیت و هوش شماست. و همین کار شما ، من رو به این فکر انداخت که عکسهای اونها رو بگیرم و براتون نگه دارم تا روز ی که بزرگ شدید و خود اسباب بازی ها نبود حداقل عکس اونها رو ببینید . اول هم از هدیه هایی که بی مناسبت یا با مناسبت، اطرافیان مهربونتون بهتون دادن شروع می کنم. فصل شیطنت های گرم شما. این استخر و خاله پریناز وقتی هنوز به دنیا نیومده بودید براتون خریده اینجا فقط عکس اسباب بازی هاتونو گذاشتم. چون اگر می خواستم همه هدیه هایی که در این چند ماه گرفتید و بذ...
18 مرداد 1392

سیسمونی

در این جا تعدادی از عکسهای سیسمونی تون رو میذارم که براتون به یادگار بمونه. عزیز جون مهربون زحمت تهیه ی این سیسمونی رو کشیده بودن و زحمت تزئیناتش هم به عهده ی خاله جون بود . عزیز جون و پدر جون مهربون و خاله ی عزیزم دست های گلتون، برای تهیه ی این سیسمونی درد نکنه.   کیک پوشکی که خاله پریناز ،زحمت درست کردنش رو کشیده بود و کلیه تزینات اتاق رو هم با پریای عزیزم انجام داده بودن. دستشون درد نکنه   گیفت های جشن سیسمونی   عروسکهای بچگی مامان پری که در یک صندوق تزیین شده بود ...
17 مرداد 1392

چقدر بزرگ شده اید

  روزهای پر از خاطره این روزها که می گذرد هر لحظه اش خاطره است . پر از لحظه های شیرین و ناب، که فقط در ذهن من نقش خواهد بست. هر لحظه اش درس است و کلاس عشق، میان من و شما فرشته ها. چه چیزهایی که از شما یاد نمیگیرم، در این کلاس عشق. شما معلمید و من دانش آموز . هر لحظه در حال آموختنم از شما. هزاران درس هزاران نکته . هزاران لبخند بی دلیل که درسهای من میشوند. یاد میگیرم دنیا و دلتنگی هایش را رها کنم برای یک لحظه شاد بودن. یاد میگیرم در هر شرایطی زود فراموش کنم ، بخندم ، شاد باشم ،حتی با یک چوب کوچک بستنی. یاد میگیرم حالا که در کنار عزیزانم هستم شاد باشم و از لحظه های تکرار نشدنی کنار آنها بودن لذت ببرم. هر لح...
11 مرداد 1392

تولدت مبارک همسر مهربانم

امروز دهم مرداد، تولد تمام خوبیهاست. تولد تمام مهربانی های دنیا . امروز تولد دوباره ی صبوری هاست . تولد دوباره ی عاشق شدنها. تولد دوباره ی محبت ها. امروز تولد توست همسر سبز و مهربانم . پدر دوست داشتنی کودکانم. مهدی عزیزم. تولدت مبارک ...
11 مرداد 1392

مرواریدهای گرانبها

پنجم مهر ماه 91 و 17 آبان 91 روزهایی خاص در تقویم ما هستند . روزی که اولین مرواریدهای زیبای پسرکانم جوانه زد و تمام خستگی مادرانه ام را از تن زدود . انگار خستگی تمام این هفت ماه از تنم در اومد وقتی عزیزجون مژده در آوردن دندون نیکراد و بهم داد. انگار دنیا رو بهم دادن. اون روز وقتی عزیز جون داشت به نیکراد نارنگی میداد متوجه دندونهای نیکراد شد. و یک ماه و پانزده روز بعدش منتظر موندیم تا دندونهای زیبای آراد خوشگلم هم دربیاد . و دندونهای آراد و خودم وقتی بهش غذا میدادم دیدم.  ناگفته نماند که براتون دوبار آش دندونی پختیم... یکبار بدون مهمون و بعد از اینکه دندون نیکراد در اومد و یکبار هم با جشن و مهمون بعد از اینکه دندون آراد دراومد. هر...
7 مرداد 1392

تنها دلیل خستگی هایم

هیچ مادری خسته نمی شود وقتی مادر می شوی، آن هم مادر دو کودک به طور همزمان ، هیچ وقت خسته نمی شوی، خداوند توان مضاعفی به تو میدهد . یعنی خدا زمان تولد کودکانت، این انرژی را به تو هدیه میدهد.  خستگی برایت معنایی ندارد و باید همیشه سرشار از انرژی باشی. با یک توان مضاعف برای دو کودک، که تمام امیدشان به تو است. توانی که فقط مادرانی که دو کودک همزمان در آغوش دارند، می دانند چه می گویم. با این وجود هیچ مادری خسته نمیشود . این را خوب میدانم . این را از دیدن مادرم میدانم. چرا که هیچ وقت نشنیده ام و ندیده ام خستگی یک مادر را . شاید این روزهادر حال عبور از شانزده ماهگی شما اندکی خسته شده باشم ، اما دلیل این خستگی از رسیدگ...
5 مرداد 1392

مادرانه

      مادر که میشوی... دنیایت بزرگ میشود، بال در می آورد و تا ابرها بالا میرود تا بتوانی کبوتران کوچک زندگیت را درس پرواز دهی. مادر که میشوی ... دنیایت کوچک و کوچکتر می شود ، قدر یک آغوش بسته که فقط در آن بتوانی غنچه هایی را از تاراج زمان حفظ کنی. مادر که میشوی بزرگی و کوچکی دنیا برایت فرقی نمیکند.  مادر که می شوی...  بزرگ می شوی، رشد می کنی تا با هر نیاز گلهایت جایی در دستان خسته ات برای رفع نیازشان باشد. دستهایت بزرگ می شود تا بتوانی خستگی هایشان را مرهم باشی. مادر که می شوی ، عشق در تمام رگ و جانت ریشه میزند و دیگر جز عشق هیچ چیز نمیبینی، نمیشنوی، حس نمیکنی.  دنیا زیر قدمها...
5 مرداد 1392
1